کد مطلب:225117 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:226

اختصاص آن حضرت از میان برادران به امامت
اكنون از احادیث مأثوره كه مخصوصا بر امامت و ولایت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر صلوات الله علیهما مدل و منصوص است و پاره تحقیقات محققین روزگار و دانشمندان معارف آثار لختی بر نگاریم و بر نیروی قلب و روشنی دیده و اطمینان مسلمانان و شیعیان و مزید ایمان و ایقان ایشان برافزائیم.

در كتاب كشف الغمه از شیخ مفید علیه الرحمه مرقوم است كه بعد از حضرت ابی الحسن موسی كاظم سلام الله علیه پسرش علی بن موسی الرضا صلوات الله علیهما امام انام و مقتدای جهانیان است چه آن حضرت را بر تمامت اخوان و اهل بیت امام موسی سلام الله علیه مزیت فضل و ظهور علم و حلم و ورع و اجتماع خاصه و عامه در حصول این صفات شرافت آیات و معرفت ایشان آن جمله را در آن حضرت نمودار بود.

و نیز به سبب تنصیص پدر والا گوهرش بر اینكه این حضرت بعد از آن حضرت امام انام است و مخصوصا در این اشارت كه فرمود، حضرت امام رضا علیه السلام را بیرون از دیگر اخوان و اهل بیت خود افتخار و امتیاز داده و اسباب امامت و علامات این امر خطیر در این پیكر ولایت تخمیر موجود بود و در سایر كتب شیعی و سنی بهر یك رجوع شود چندان از فضائل و مناقب و مفاخر و مآثر این امام بزرگوار شرح داده كه از خود یك كتابی مخصوص و برهانی منصوص است حتی مخالفان آن حضرت نیز چون در مقام شرح فضایل و بث مفاخرش فرارسند قدرت اخفاء آن را ندارند.

مدائح مأمون الرشید نثرا و نظما و شعرای عهد مثل ابی نواس و امثال او كه انشاءالله تعالی در مقامات خود مذكور خواهد شد از آنجا كه الفضل ما شهدت به الاعداء دلیلی روشن و حجتی مبرهن است.

از این جمله بر افزون چنانكه اشارت شده است منصب والای امامت به دلایل



[ صفحه 39]



عدیده باید از جانب احدیت و حضرت رسالت آیت باشد، به میل و اختیار دیگران نیست، چنانكه در این كتاب ها مكرر مسطور شد كه امام فرمود اگر به میل من بود فلان پسرم را كه محبوب من بود منصوب می داشتم این امری است كه به حكم پروردگار می باشد.

و امام جعفر صادق علیه السلام یا دیگری اگر چنین فرمایشی می فرماید نه آنست كه فرزند دیگرش بر آنانكه خلیفه و وصی اوست در خدمتش محبوب تر باشد بلكه برای تشدید این امر خطیر می فرماید كه بیشتر اسباب استحكام عقاید مردمان بشود و جمله بدانند هر كس امام می شود برحسب فرمان یزدان است چه آن اخلاق و اوصاف و استعداد و لیاقت و حكمت و علم و عصمت كه در وجود مبارك امام موجود است در هیچ یك از افراد آن روزگار نیست و سایر بشر را این ودیعه و نظر و توانائی و تحمل نمی باشد و اگر جز این باشد و روح مخصوص در پیكر منورش اضافه بر ارواح بشریه نباشد ریاست و امامتش بر دیگران ثابت و لایح و واجب و واضح نخواهد بود و چون جماعتی دیگر كفو و همال او باشند علت تفوق و امارت او بر ایشان ظاهر نخواهد بود و هر كسی همان دعوی نماید و او می نماید.

و ازین جمله برتر این است كه خود آن حضرت علاماتی برای امام مذكور می فرماید كه برترین دلایل امامت او و نفی دیگران است چنانكه در كشف الغمه مرقوم است «قال علیه السلام: للامام علامات یكون اعلم الناس و احكم الناس و اتقی الناس و احلم الناس و اشجع الناس و اعبد الناس و یولد مختونا و یكون مطهرا و یری من خلفه كما یری من بین یدیه و لا یكون له ظل و اذا وقع علی الارض من بطن امه وقع علی راحتیه رافعا صوته بالشهادتین و لا یحتلم و تنام عینه و لا ینام قلبه و یكون محدثا و یستوی علیه درع رسول الله صلی الله علیه و آله و لا یری له بول و لا غائط، لان الله عزوجل قد و كل الارض بابتلاع ما یخرج منه و یكون رایحته من رائحة المسك.

و یكون اولی الناس منهم بانفسهم و اشفق علیهم من آبائهم و امهاتهم و یكون



[ صفحه 40]



اشد تواضعا لله تعالی و یكون آخذ الناس بما یومر به واكف الناس عما ینهی عنه و یكون دعاؤ مستجابا حتی انه لو دعا علی صخرة لا نشقت بنصفین و یكون سلاح رسول الله صلی الله علیه و آله عنده و سیفه ذوالفقار عنده.

و تكون عنده صحیفة فیها اسماء شیعته الی یوم القیمه و صحیفة فیها اسماء اعدائه الی یوم القیمة و تكون عنده الجامعة و هی صحیفة طولها سبعون ذراعا فیها جمیع ما یحتاج الیه ولد آدم و یكون عنده الجفر الاكبر و الجفر الاصغر اهاب ما عز واهاب كبش فیهما جمیع العلوم حتی ارش الخدش و حتی الجلدة و نصف الجلدة و ثلث الجلدة و یكون عنده مصحف فاطمة علیهاالسلام.

امام رضا علیه السلام فرمود برای امام جهان و پیشوای جهانیان نشانهاست یعنی باید وجود او و كالبد او دارای نشان ها باشد تا ببود آن بدیگران برتر و بزرگتر باشد و جهانیان به استحقاق به اطاعت و فرمان او سر درآورند و اطاعتش را موجب راحت و آسایش و سرافرازی و آرامش و رستگاری و برخورداری و ارجمندی و حصول مقصود و كامكاری و بینش و دانش و سربلندی و اسباب وصول به مدارج و مراتب عالیه ی هر دو سرای شمارند.

و این علامات عالیه بعضی عموم دارد و جمله جهانیان را بهره هست جز اینكه باید امام بمراتب كثیره غیر محدوده بر ایشان افضلیت یافته و چنان توانگر شده باشد كه آن كسان هر چند به دارائی آن صفات متصف باشند لكن ای بسا نقصان ها در آنها باشد كه در نهایت افتقار و نیازمندی باشند بلكه چون به جنبه ی امام نسبت یابند چنان ناچیز و در یوزه و نیازمند نمایند كه هیچ با آنانكه ندارند در مراتب افتقار تفاوت و امتیاز نداشته باشند چه این دارائی نسبت بامثال خود آن ها كه هیچ ندارند چیزی شمرده شود.

چنانكه فراز بام نسبت به سطح زمین كوس رفعت تواند كوفت اما با آن سوی عرش كه پایان و انتهائی را در خور نیست در پستی منزلت با سطح زمین هیچ تفاوت ندارد و در دور افتادگی هر دو یكسان باشند چه در آن مقام تحدید حد و تشخیص



[ صفحه 41]



مكان و تعیین قرب و بعد هیچ نشاید و این قرب و بعد كه دراین عوالم كه بدان اندریم ممكن است در آنجا هیچ راه نیابد عرصه ایست بی بدایت و نهایت و پهنه ایست بی شائبه نشیب و فراز و جولان گاهی است بی احساس یمین و یسار و خلف و امام و در هیچ حالتش تشخیص دور و نزدیك و پست و بلند جایز نیست.

مثلا در شب تار و ظلمانی اگر گربه رامس نمایند گاهی از سودن موی او درخش پدید آید یا در شب دیجور از كور چراغی كاری ساخته شود اما آن موی و آن چراغ را به دوام دولت و ظلمت شب دعاها بایستی چه آخر كه زوال گیرد هیچ نمودی برای آن ها بجای نماند و در آن هنگام كه خورشید خاوری بر چرخ نیلوفری برآید در شمار موجودی نیایند و هیچ سودی نرسانند. اوصاف امام علیه السلام نیز همین مقام بلكه افزون از درجه مقیاس و اندازه ی عقول ناقصه و افهام نارسای ما دارد هیچ جای مشابهت و مماثلت با ما و استعداد و قابلیت ما ندارد عالمیت و اعلمیت ما نسبت بفرودتر از خود ما باشد و آن ارواح مقدسه طاهره لطیفه را با ارواح ناقصه ضعیفه ناچیز ما هیچ مجانست نباشد چه آنچه ما داریم به درجه رفیعه عالیه دارند و ای بسا چیزها آنها راست كه ما نداریم و نمی توانیم دارا بود.

چنانكه نباتات دارای روح جمادی هستند بلكه در آن بهرها به مراتب از آن ها الطف و اشرف را بهره ور هستند و به علاوه دارای روح نباتی باشند كه جمادی را هیچ بهره نیست و هیچ از آن عالم باخبر نمی تواند بود و استعداد آنرا در خلقتش نگذاشته اند و حیوانات را به علاوه آن دو روح روح حیوانی هست و این روح در جمادات و نباتات نباشد و آن ها را قابلیت دارائی آن نیست لكن نه جماد را ورای روح و مقام خود عالمی دیگر بعرصه وجودش می رسد و می گنجد نه نبات را برتر از مرتبت و منزلت خود چیزی در عرصه نشاء و نمو می گذرد و نه حیوان غیر ناطق را برتر از عالم خود رتبت و مقامی در نظر آید همه در عالم خود خویش را به أعلی درجه مقام وجود و نمود می شمارند لكن چون نبات بجماد بنگرد ای بسا برتریها كه در خود دارد به بیند و او را بالمره از مقام تفوق خود دور



[ صفحه 42]



و مهجور و یكباره ساقط و هابط و از آن استعداد به هزاران هزار مرتبه محروم شمارد.

و حیوان چون به نبات بنگرد و آن ها را ماكول خود شمارد چنانكه نبات را با جماد همین نظر باشد تا چه مقدارها او را از مقام خود و رتبت خود ضایع و بی نصیب و بیرون از استعداد و قابلیت خواند و با زبان حال گوید درست است در یك مقامی با من خود را سهیم می شماری و چنان دانی كه تو نیز با من یكسانی اما ای هزاران هزار امتیازها كه مرا با توست چه خدای قادر بر افزون از آنچه تو راست یك گوهری نفیس و جوهری لطیف و گرانمایه در گنجینه وجود من نهاده كه ترا هرگز آن بهره نخواهد افتاد و با این حالت كه در تو موجود است هرگز دارای آن مقام نخواهی شد.

تو را آن روح و استعداد كجا كه از باران بهار و باد بدیع بهره و جنبش گیری و از آب و خاك نمایش و فزایش جوئی و در گوشه باغ و جویبار برگ و شاخه برگشائی و دوستان را در بوستان و دلدارها را در جوی و كنارها بسایه گیری و از خویشتن بدو بهره و میوه و لذت رسانی، و بزمان خزان و برگ ریزان جود كنی و زمین را از برگ و بار سود رسانی و كسان را از بیخ و شاخ دارای اصل و فرع و قصر و كاخ گردانی، اگر وجود من نبودی از تو هرگز حاصلی نبودی و هیچ وقت در مركز خاك بكاری نیفتادی و با معدوم هیچ تفاوت نداشتی و اظهار وجود نتوانستی.

پس ترا بدولت وجود من سرور و شادی ها و دعاها بایستی كه اگر نبودم هیچ حاصلی از تو بر نخواستی، چه اگر نوع انسان را با تو روی و كار نیفتادی در هیچ عرصه بكار نرفتی و در هیچ مقامی بار نیافتی و اگر من نبودمی و به طفیل من نبود آن نوع عالی را با چون جنس دانی تو چه نیاز و چه احتیاج افتادی.

و از آن سوی حیوان نیز بر نبات همین بانك زند و همین آهنگ كند كه اگر چه به آبی نمایش و ببادی جنبش گیری، اما كجا دانی كه آن چه تو دارائی همان را برتر و شریفتر دارم اما آن چه من دارم تو كجا داری و تو را كجا آن



[ صفحه 43]



قابلیت و استعداد، و اگر بیابی نیز در من از من یابی تو كجا ادراك محسوس توانی تو را كجا لذت حركت و سكون و بیداری و خفتن و رهواری و ایستادن و خوردن و آشامیدن و دیدن و شنیدن و آواز كردن دانی و كجا چون من از عهده خدمت جنس عالی انسانی برآئی و به جنس و طبیعت او مشابهت جوئی و از مراتب توالد و تناسل چه دانا هستی و كجا چون من پاره اشیاء را به كار خویش بندی افسارت كو پالانت كجا آخرت كو تیمارت چه؟ زینت های گوناگونت چیست.

لكن در این حیثیات نوع دانی را هیچ خبر و حدیث نیست و هیچ چیز را فراتر از مقام خود نمی داند چه از آن عرصه و قابلیت بالمره بیرون است و چون نوبت بجنس شریف انسان كه مدرك معقولات و دارای قوای عالیه انسانیت و روح جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی است بلكه هر یك از ارواح سه گانه بدولت روح انسانی در وی امتیاز و شرافتی دیگر پیدا كرده اند كه به تنهائی در جمادات و نباتات و حیوانات آن رتبت نتوانند دریافت، نیك درنگر كه او را بر آن سه گوهر چه سرافرازیها و شرافتها و كرامتها و توانگریها و برتریها و دوامها و قوامهاست و او را در زبان حال با آن ها چه خطابها و حكومتها و تحقیرها است و جماد را در حضرتش چه قدر و بهاء باشد و نبات را چه و حیوان را چه؟ زیرا همه برای او موجود و در كار او محمود و در استعمال او شرافت و امتیاز یابند.

سنگ را آهنگ او آب و سنگ دهد نبات را حیات او مقامات و درجات آورد و حیوانات را از وجود او امتیاز و سود آید و بر آن جمله بانگها زند و گوید ای جماد اگر چه خود را دارای علامتی دانی و صاحب طبیعتی شماری اما از مقام من و امتیاز من چه دانی كه اگر نه از شرافت من بودی هرگز با معدوم تفاوت نیافتی، من ترا به عرصه ترقی رسانم و شرافت بخشم و نبات را نیز همین خطاب كند كه هر چند دارای علامت و طبیعت افزون از جماد باشد اما هر چه هستی از من هستی و چه دانی كه خدای را در من چه ودیعتها است كه یكی از هزارش را در تو ننهاده و تو را آن استعداد نیاورده اگر نه به تربیت من باشد هرگز چیزی



[ صفحه 44]



شمرده نشدی و از جماد فزونی نتوانست جست.

و با حیوانات غیر ناطقه نیز خطابی دیگر كند و همی گوید درست است كه قابل حركت و اراده و ادراك محسوسات باشی و چشم بینا و گوش شنوا داری اما چه دانی كه من چه بینم و تو چه بینی و من چه بشنوم و تو چه بشنوی و من چه دانم و تو چه دانی و من چه ادراك كنم و تو چه ادراك كنی و خدا در من چه نهاده و در تو چه نهاده اگر نه از برای من بودی هرگز بعرصه وجود نیامدی و از رشته حیات تار و پود نیافتی و اگر بودی هیچ نبودی نه خوردن توانستی نه آشامیدن نه از چنگ دشمن برستی و نه سود و زیان خود بدانستی و نه شرافت آن یافتی كه اسباب نمو روح حیوانی من شدی، تو كجا و من كجا؟ اگر در مرآت قلب من می دیدی آن وقت بدانستی خبر چیست و اثر چه و رتبت چیست و مقام چه و از مقامات عالیه ادراك معقولات كه مخصوص بجنس شریف من و اسباب كسب مثوبات و مایه دریافت مراتب عبادات حضرت ذی المنن و تفوقات و ترقیات و ادراك شؤنات و درجات كثیره و بقای جاوید و عوالم كثیره خطیره است چه دانی و چه شناسی.

بالجمله با ترتیب این شرافت ها و فضائل كه او را بر انواع ثلاثه است جز خودش كه مدرك آن مقام است جنس فرودش نمی داند و برتری او را نمی شناسد چه اگر می دانست و از آن عالم با خبر بود خود نیز همان بود، اگر جز این بود هرگز انسان را در راندن گاو و خر زحمت زدن چوب و خوردن لگد نیفتادی و حكیم داند كه این زدن محض تربیت و ترقی است و آن خوردن از كمال جهل و دنائت طبیعت آن جنس دیگر است و از آن است كه چون بالمره از ادراك عوالم شریفه او بی خبر است و سود و زیان خود را بدست قدرت او نمی داند بالطبع آن حالت طوع و اطاعت را پیدا نمی كند از این روی به هر دو طرف زحمت و صدمت می رسد و این هر دو از بی خبری اوست و در میان افراد این طبیعت نیز تفاوت است.

و حكیم علی الاطلاق این تفاوت را برای مصلحتها كه می داند نهاده است تا در آنها نیز امتیازات پدیدار باشد چنان كه در جمادات سنگ و سفال و لعل و لال



[ صفحه 45]



پدید كرده و هم چنین در بعضی سنگها قابلیت و ترقیات نهاده یكی را قابل آن ساخته كه از وی زكال گیرند و یا گچ و آهك پدید آرند یا چیزهای دیگر از آنها با دید آید و در سنگ دیگر این شرافت و امتیاز نیست و آن یك را كه دارای آن امتیاز كرده برای تقرب به پیشگاه جنس شریف انسان آماده تر ساخته تا انسان را در تربیت آن زحمت كمتر باشد.

و همچنین در نباتات نیز همین حالت و هر یك را دارای استعدادی ساخته یكی را ارغوان و یاسمن گردانیده كه با هر گلبدنی در یك پیراهن جای كند یكی را خار و ریشه چمن و دمن ساخته كه گلخن را بكار باشد و البته چوب ساج و شاخه كاج را برای تربیت یافتن و در استعمالات نوع شریف انسانی بكار رفتن و شرافت یافتن تفاوتهاست و نیز در حیوانات همین حالت پدید است بعضی رام و بعضی وحشی و برخی درنده و پاره آسوده و دسته بسیار كم هوش و پاره تیزهوش باشند و در مراتب تربیت البته تفاوت دارند چنانكه جنس بوزینه را در یكماه آن تربیت حاصل گردد كه هرگز گاو و گوسفند را ممكن نشود و كذلك غیر ذلك.

و این جمله در مقامات وجود هر یك را سود و نمودی است منتها در نفس الامر تفاوت و تمایز دارند و در حالت تربیت برای مربی آن در كلفت و زحمت تفاوتها است و آنها را بحسب شرافت و دنائت طبیعت در قبول تربیت كه مایه ترقی خود آنهاست امتیازها و تداركها است و این جمله همه از عین بی خبری است و گرنه آن چند برای كسب سعادت و شرافت به آن سیاست و تربیت راغب بودندی كه هیچ شیرخواره را با پستان مادر رغبت نیفتادی چنان كه مثلا در حیوانات هر یك را به مقام تربیت تقرب بیشتر افتد از لذائذ و نصیبها كه مخصوص بانسان است بی بهره نماند و در پاره مدركات نیز حاصل برد.

و بر همین نسق است نوع انسان اگر چه بجمله دارای روح انسانی هستند اما در مراتب شرافت و قبول ترقی و تربیت امتیازها دارند و در اذهان و افهام و اوهام یكسان نباشند بعضی در كمال سلامت و آدمیت برخی در نهایت سبعیت



[ صفحه 46]



و حالت غوایت و گروهی در آخر درجه حیوانیت و اول درجه انسانیت و جماعتی در آخر درجه انسانیت و اول درجه ملكوتیت هستند و حالت این دو نوع نیز در جنب انبیاء و اولیاء همین مقام را سیر می كند و زحمت انبیاء در تربیت و ترقی ایشان همان تفاوت را حاصل می نماید.

و این نیز بجهت آن است كه در انبیاء و اولیاء، خدای را ودیعتهاست و آنها دارای مراتب و مقامات و ارواحی باشند كه بهیچ وجه این نوع بشر را از آن عوالم خبر و اثر نیست و اگر بودی با ایشان یكسان بودندی و زحمت انبیاء در حق آنها و صدمت یافتن از ایشان از چه بودی اگر كور و كور نبودندی چاه از راه بدانستندی، شبانی انبیاء چه بودی؟ چوب و عصای آن ها چه لزوم یافتی؟

و چنان كه ما را برای ننقیاد حیوانات و تبعیت و اطاعت آن ها اظهار پاره مراتب و ابراز بعضی فقرات كه بیرون از اندازه تداركات و قدرت آنهاست لازم می شود، انبیاء را نیز انقیاد ما اتیان معجزات و كرامات وجوب یافته و اگر ما نیز دارای آن مقام و آن رتبت و استعداد بودیم از چه در طلب معجزه بر آمدیم یا ایشان را تحمل پاره زحمات از چه افتادی، دیگر چه گفته اند كه بیرون از مصلحت است و چه خواسته اند كه نه برای تربیت و ترقی باشد، لكن چون ما آنچه ایشان می دانند نمی دانیم، و آنچه می بینند و می شنوند و ادراك می فرمایند قدرت و استعداد وصول به آن را بهره ور نخواهیم شد و از آن عوالم و عرصات و درجات عالیه و ارواح مقدسه كه بدان اندرند و از آن میادین وسیعه كه در آن سایر هستند بهیچ وجه مشعر و مخبر نیستم از این روی بحسب طبیعت و فطرت آن تصدیق و انقیادی كه مر ایشان را در خور است و هم به سود و منفعت خود ما راجع است نداریم اینست كه ایشان را باتیان معجزات و اظهار خوارق عادات زحمت می دهیم و ناچار می سازیم.

و اگر جز این است از چه روی آنانكه به پاره مقامات عالیه نایل شدند و همیشه در خدمت انبیاء و اولیاء بودند هرگز طلب معجزه نمی كردند بلكه خود را از



[ صفحه 47]



مقام طلب ساقط كرده بودند و هرگز دارای خواهشی بیرون از خواستن او نمی شدند و چنان كه در عرصه انقیاد و اطاعت جولان داشتند كه مجال خواستن چیزی كه او نخواهد نداشتند و بیرون از اشارت و ارادت او نفوس ایشان را قدرت طلب و مقام خواهش نبود چنانكه ایشان را در پیشگاه خدای همین حالت بود «و ما تشاؤن الا أن یشاء الله» و نیز انبیاء و اولیای خداوند ارض و سما را با این نوع همین نظرها و گذرها و آرزوها و مفاخرتهاست كه ایشان را با آن نوع كه فرود نوع آنهاست و چنانكه نوع انسان را گردشها و پژوهشها و انتخابات و اختیارات است تا در میان آن انواع ثلاثه هر یك را دارای استعداد و مقامی بیند در شرق و غرب جهان به چنگ آورد و بمحل قابلیت و ترقی و تربیت بر كشاند و امتیاز او را آشكارا دارد انبیاء و اولیاء نیز همه صرافهای ممتحن و دانای سر و علن هستند به آن قوه جذابیت كه مخصوص ایشان است در افراد مخلوق پژوهش فرمایند و جمله را در بوته اخلاص و آزمایش تابش دهند و هر یك را سره و خالص یافتند و به آن محك كه ایشان راست امتحان كردند آن منزلت و مقام دهند كه ملك را در فلك پدید نشود.

گاهی تنی را از فارس برآورند و سلمان نامند كه مقام سلمان جوید گاهی مقداد اسود را آن سؤدد بخشند كه از افلاك محتد و مصعد [1] طلبد و بر فرشته مفاخرت جوید و گاهی ابوذر را از ذرات شموس هدایت و انوار درایت آن عطیت فرمایند كه خورشید را از تابش نورش ذره شمارد و آفتاب را از فروز ضیائش تابش انگارد و العكس بالعكس، پس آن كسان نیز دارای روحی هستند كه برتر از روح انسانی است چه اگر نداشتند آن نمی شدند كه شدند و دیگران اگر می داشتند همان شدند كه ایشان شدند.

و نیز دیگر انبیاء عظام و اوصیای فخام را ارواحی دیگر برتر از ایشان است چه اگر نبودی آن مدركات را كه دیگران را حاصل نگشت در نیافتندی بلكه هر یك را مقامی و مدركاتی است كه دیگر كسان را نباشد چنانكه در میان انبیاء مرسل و غیر



[ صفحه 48]



مرسل چون تأمل شود ناچار جز به تفاوت نخواهد بود و این جمله را چون نسبت به مقام نور محمد صلی الله علیه و آله و اوصیاء گرام او كه همه از نور واحد هستند نسبت آوریم امتیازات و تفاوتهای كلی پدید خواهد گشت، چه ایشان را نور و فروغ و روح و فروزی است كه در میان تمامت مخلوق به همان هیاكل مقدسه و نوع شریف انحصار دارد و اگر آنها را نیز بودی از چه آنچه محمد و آل او راست نیافتند.

از چه درعین صورت بشریت در آفتاب سایه نداشتند بلكه هزاران آفتاب را در سایه داشتند از چه آن خصائص كه ایشان را و آن مطاعیت كه آنها را و از چه آن سیر و سلوك و عروج بمعارج قدس و پیشگاه رحمت كه ایشان را بود برای آنها ممكن نشد از چه با یكی گفتند «فاخلع نعلیك انك بالواد المقدس طوی» و با دیگر گفتند با جامه و موزه بمقام قرب قوسین اودانی بر آی، پس این جمله به سبب آن ودیعتی است كه خداوند جل جلاله در وی مقرر و مؤبد داشته و او را بیرون دیگر آحاد و افراد به آن امتیاز و سرافرازی مخصوص داشته پس نظر او چیزی دیگر و منظر او چیزی دیگر و سمع او چیزی دیگر و مسموع او چیزی دیگر، بلكه همه چیز او چیزی دیگر است كه جز خدایش كه به او عطا كرده هیچ كس نداند و ادراك نتواند و این اوهام نارسا و افهام سست انجام را هرگز به آن مقام و آن منظر دست رس نباشد.



خرد مومین قدم و این راه تفته

خدا می داند و آن كس كه رفته



بالجمله بمطلب خود باز شویم كه بیدا را انتهائی و این صحرا را ابتدائی و این عرصه را دنباله و این بحر را كرانه نیست از نخست مذكور گشت كه این علامات كه امام راست پاره عموم دارد و دیگر كسان را بهره تواند بود اما كدام بهره همان بهره كه در بیانش سخن به درازا كشید و پاره مخصوص بهمان اشخاص شریفه و هیاكل جلیله است كه هیچ یك از افراد آفرینش را نیروی درخواست آن مقام بلكه تقرب بفهم و دانستن علت و جهت آن در نهاد قابلیت و بنیاد استعداد نیست چنانكه در دامنه همین حدیث مبارك و كلام شرافت ارتسام مذكور می شود.

از جمله علامات یكی آن است كه امام بایستی اعلم اهل زمان باشد چه



[ صفحه 49]



تابعیت مردمان و رعیتی ایشان نسبت به امام محض اعلمیت اوست و اگر عالم ترین اهل روزگار نباشد و مقاصد ایشان را نداند و مفاسد و مصالح آنانرا نیابد ترجیح بلا مرجح لازم خواهد شد و اشرف مقامات علم است و ارفع و افضل مراتب اعلمیت می باشد.


[1] محتد يعني جايگاه و مصعد، يعني جايگاه صعود و عروج و پرواز.